... وسلام نامی است از نامهای خدا روز دوم عملیات غرور آفرین والفجر8 بود که ما به اسارت دشمن بعثی در آمدیم . مار ار به همراه تعدادی اسرا با کامیون وارد شهر بغداد کردند و تبلیغات بدی نسبت به ما شده بود عده ای نیز با سنگ و زباله و ... به استقبال ما آمده بودند و ... صحنه صحنه غریبی بود دل همه گرفته بود به یاد امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) و اسرای شام بودیم و بغض گلویمان را سخت می فشرد اما با توکل به خدا و توسل به اهل بیت (ع) به خودمان مسلط بودیم که نقشه دشمن را که شکست روحیه رزمندگان بود را نقش بر آب نمائیم و همین امر اتفاق افتاد . در همین لحظه متوجه نزدیک شدن کامیونی دیگر به سمتمان شدیم همه فکر میکردیم انها نیز اسرای دیگری هستند که مانند ما برای گرداندن در شهر آورده اند اما با نزدیک شدن ماشین و دیدن صحنه دلخراش آنروز کمرمان را شکست . نامرد ها چنگک هایی به دور داخل کامیون جوش داده بودند و بچه های زخمی یا شهید که از آب گرفته بودند مظلومانه با لباس غواصی به این چنگک ها زده بودند ، با دیدن این صحنه بغض مان ترکید همه بیاد شهدای کربلا گریه کردیم . صحنه های کربلا از جلو چشممان میگذشت . مصطفی ، محمد ، جعفر که تا دو روز پیش همه باهم بودیم و آن مناجات ها و شوخی ها و حالا آنها به آرزوی خود رسیده بودند و جمله زیبای حضرت زینب (س) " و ما رأیت الاجمیلا"
مطلب بعدی :
بابا دیگه دوستت ندارم...!