سردار قاسمی: در لبنان خانه پدر شهیدی رفتیم. داخل خانه قاب عکسی زببا از امام خمینی دیدیم ؛ همینطور که نگاه میکردیم ؛ پدر شهید گفت این قاب عکس داستان جالبی هم دارد ... دوست دارید بگویم ... گفتیم چه قصه ای بفرما ... گفت سال 1982 که اسرائیل در حال اشغال منطقه بود و خبر آنها که به ما رسید. هر چیزی که خطر ایجاد میکرد جمع کردیم. من حواسم به این قاب عکس بود که یکوقت خطری ایجاد نکنه ؛ محلی مخفی اش کردم. اینها آمدند برای جستجو به خانه مان رسیدند.افسر اسرائیلی با سربازانش آمدند داخل و شروع کردند خانه را گشتن همینطور که وسایل و اتاق را نگاه میکردند ؛ (افسر اسرائیلی) تا جای قاب عکس و هاله باقی مانده دورش را دید ؛ بهم گفت این جای چیه ... گفتم جای قاب عکسه ؛ گفت چی شده ؛ گفتم هیچی شکسته انداختیم دور!!! یه نگاه به من کرد و گفت برو بیارش ... دیدم کاره دیگری نمیتوانم بکنم ... اونوقت رفتم قاب عکس رو آوردم .گفت نصبش کن سر جاش ... بعد من نصبش کردم. یه چند دقیقه ای خیره شد به چهره امام ... بعد رو به نیروهاش گفت این همان کسی که وعده داده روزی قیام میکنه و با اصحابش ما رو میریزن تو دریا !!! و این اتفاق خواهد افتاد !!! بعد یه دو قدم آمد عقب یه احترام نظامی برای قاب عکس گذاشت. بعد خودش و نیروهایش از خانه آمدند بیرون ... من هم مات مانده بودم که چه اتفاقی افتاد و چی شد ... منظور اینکه ان شا الله ... اصل نسخه هم پیش اونهاست (روایات ائمه و پیامبران) میدونند که آخر داستان چطوری تمام میشه ... اونها بهتر میدونند که ... برای همینه خواب ندارند ...