...19 سالش بود و سرباز ژاندارمری ، محل خدمتش سردشت وقتی آمد مرخصی همش از رفتن دم میزد

همش از علی اکبر امام حسین(ع)  برا مادر میگفت ، از علی اکبرای خمینی (ره) ک با اقتدا به امام خود به شهادت می رسیدن

- مادر جون چرا همش از رفتن میگی

-مادر جون حیف نیس من تو رختخواب و تو بستر بیماری بمیرم ؟!

دوروز هم زودتر برگشت همش میگفت : بچه ها تنها هستند ، دلش پیش بچه ها بود

وقتی رفت فردای انروز مادر دید پشت درب انباری با دست خط خودش با ذغالنوشته " شهید روح اله طالبی"

وقتی مادر نوشته را می بیند بند دلش پاره میشود

دیگر اورا رفتنی می دید

دو روز بعد خبرش را آوردن

روح اله تو کمین کومله ها شهید شده.

الهم الرزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک